جدول جو
جدول جو

معنی پیش قدم - جستجوی لغت در جدول جو

پیش قدم
کسی که جلوتر از دیگری به راهی برود یا به کاری اقدام کند، پیش گام
تصویری از پیش قدم
تصویر پیش قدم
فرهنگ فارسی عمید
پیش قدم
(قَ دَ)
مقدم. سابق. که پیش قدمی کند. که نخست بکاری درآید. که در کارها مقدم باشد، آنکه بر دیگران سابقۀ دوستی و خدمتگزاری دارد، در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف، در فارسی مترادف کبیر که او را شیخ و پدر نیز گویند. بزرگ قوم. رأس الحزب
لغت نامه دهخدا
پیش قدم
کسی که زود تر از دیگران بکاری اقدام کند
تصویری از پیش قدم
تصویر پیش قدم
فرهنگ لغت هوشیار
پیش قدم
((قَ دَ))
آن که پیش از دیگران به کاری دست بزند
تصویری از پیش قدم
تصویر پیش قدم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش شدن
تصویر پیش شدن
جلو رفتن، پیش رفتن، پیشرفت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش قبض
تصویر پیش قبض
آنچه زودتر به چنگ آید و گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش قدم
تصویر خوش قدم
ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، خجسته پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش قسط
تصویر پیش قسط
قسمت اول از پولی که باید به اقساط داده شود
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ قَ دَ)
دهی از دهستان علیشروان بخش بدره ایلام، واقع در 65هزارگزی خاور ایلام. کوهستانی و سردسیر با 320 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ قَ دَ)
مبارک پی. میمون النقیبه. فرخ پی. فرخنده پی. خجسته پی. مقابل بدقدم. (یادداشت مؤلف) ، نامی از نامهای کنیزان سیاه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش رفتن. جلو رفتن. بحضور رفتن. تبکیر. تبکر (منتهی الارب). برابر رفتن:
بفرمود تا موبد موبدان
بشد پیش با نامور بخردان.
فردوسی.
این دل مسکین من اسیر هوا شد
پیش هزاران هزار گونه بلا شد.
معروفی.
رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم. (تاریخ بیهقی). اندلاق، پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. اسنفت الناقهالابل، پیش شد شتر ماده شتران را. سنفت الناقه سنفاً، پیش شد شتر ماده از شتران. (منتهی الارب) ، سبقت گرفتن. جلوتر رفتن. سابق آمدن. رفتن قبل از کسی. زم، پیش شدن در رفتن. (منتهی الارب).
- پیش شدن منصوبه، برقیاس پیش شدن کار. (آنندراج).
- پیش کسی یا چیزی شدن، استقبال او کردن.
، پیشرفت کردن. منتج به نتیجه شدن. پیشرفت داشتن. بحصول پیوستن. این دولتی است شده (رفته) و ممکن نیست که این کار پیش شود. (تاریخ سیستان). پیش نشدن، پیشرفت نکردن، منتج به نتیجه ای نشدن: سالار بکتغدی گفت این هر دو هیچ نیست و پیش نشود آب ما ریخته گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 221)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
پیل گام. که چون فیل تواند گام برداشت. که چون فیل قدم بردارد. که مانند فیل براه رود:
برق جه، بادگذر، یوزدو و کوه قرار
شیردل، پیل قدم، گورتک، آهوپرواز.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مساعده، قسمت نخست از چند قسمت وجهی که بعاجل دهند و اقساط دیگر را به آجل. یک حصه از چند حصۀ پرداخت پولی، بیعانه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نوعی از اسلحه. (غیاث). نام فنی از کشتی و آن دست بر دست حریف کرده به اوضاع مختلف بزور زدن است. در هندی آنرا لیکی نامند. (غیاث) در اصطلاح زورخانه محلی از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور آن که طرف با دست آنرا گرفتن تواند:
در کشتی بگل و سرو سمن بستۀ اوست
پیش قبض همه در پنجۀ شایستۀ اوست.
میر نجات
لغت نامه دهخدا
بشقاب (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
حالت و چگونگی پیشقدم. عمل پیشقدم. سبقت و چستی. صاحب آنندراج آرد: تصمیم در کاری و جلو رفتن با جسارت و با لفظ کردن و نمودن و شدن و بودن استعمال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشقدمی
تصویر پیشقدمی
حالت و کیفیت پیشقدم سبقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخ قدم
تصویر میخ قدم
کسی که پایش شکسته و نتواند بجایی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیل قدم
تصویر فیل قدم
پیلگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش آمد
تصویر پیش آمد
حادثه قضیه رویداد سانحه عارضه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نخست بکاری در آید مقدم سابق، آنکه بر دیگران سابقه دوستی و خدمتگزاری دارد، (فتوت) بزرگ قوم کبیر شیخ پدر مقدم قاید راس الحزب
فرهنگ لغت هوشیار
جلو زدن سبقت گرفتن، ریختن گندم و جو و برنج و جز آن را در طبق و حرکت دادن تا سنگ و شن و کاه آن از دانه ها جدا گردد پیش کردن باد دادن، کشیدن چیزی را بطرف خود با دست و غیرآن
فرهنگ لغت هوشیار
پیش رفتن جلو رفتن بحضور رفتن: رقعتی نبشتم بشرح تمام و پیش شدم، سبقت گرفتن جلوتر رفتن: زم پیش شدن در رفتن، پیشرفت کردن پیشرفت داشتن بنتیجه رسیدن: سالار بکتغدی گفت: این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قاب
تصویر پیش قاب
پشقاب، بشقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قبض
تصویر پیش قبض
نوعی اسلحه
فرهنگ لغت هوشیار
پیشا دست ستد و داد جز به پیشا دست - داوری باشد و زیان و شکست (لبیبی) پیشا کاست آرمون مساعده وجهی که پیشکی دهند، قسمت نخست از چند قسمت وجهی که پیشکی دهند و بقیه را باقساط، بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قدمی
تصویر پیش قدمی
پیشگامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش چشم
تصویر پیش چشم
در منظر در مرای برابر دیده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چون فیل گام تواند برداشت کسی که مانند فیل راه رود پیل گام: برق جه باد گذر یوز دو و کوه قرار شیر دل پیل قدم گورتک آهو پرواز. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش آمد
تصویر پیش آمد
((مَ))
حادثه، روی داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش قسط
تصویر پیش قسط
((قِ))
مساعده، وجهی که پیشکی دهند، قسمت نخست از چند قسط، بیعانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش قبض
تصویر پیش قبض
((قَ))
نوعی از اسلحه، فنی است از کشتی و آن عبارت است از دست بر دست حریف گذاشتن و به انواع مختلف زور زدن، محلی است از قسمت جلو کمر و نواحی مجاور که طرف با دست آن را تواند گرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش آمد
تصویر پیش آمد
آکسیدانت
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشاهنگ، پیشتاز، پیشرو، پیشگام، سابق، مقدم
متضاد: دنباله رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیش روی، پیشبرد
دیکشنری اردو به فارسی